جدول جو
جدول جو

معنی خی شلم - جستجوی لغت در جدول جو

خی شلم
نوعی گیاه با برگ های کنگره ای
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
بی حیا، بی آزرم، پررو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیاشیم
تصویر خیاشیم
خیشوم ها، مجراها یا قسمتهای درونی بینی، جمع واژۀ خیشوم
فرهنگ فارسی عمید
(یِ شِ شُ)
پاپ مسیحی از سال 1775 تا سال 1799 میلادی وی نخست دست باصلاحاتی زد، اما بر اثر اختلافی که با امپراطور آلمان و جمهوری فرانسه یافت واستقامتی که در برابر دیرکتوار کرد بدست ژنرال برتیه توقیف شد. و بناپارت قسمتی از کشور وی و شهر رم راضبط کرد و او سرگردان به فرانسه رفت و آنجا بمرد
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خیشوم و آن پرده های بینی و بن بینی است. (ناظم الاطباء) ، غضروفها که میان بینی و دماغ و رگهای درون بینی می باشد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). غضاریفی در اقصای بینی: و از بساتین انس صدور و حظایر قدس قلوب نسیم عرف آن بخیاشیم میرسد. (تاریخ بیهق ص 9).
- خیاشیم الجبال، دماغه های کوه. (منتهی الارب) (ازتاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + شام، بی غذای شب: سر بی شام زمین گذاردن، شب هنگام گرسنه خفتن، رجوع به شام (ترکیب بی شام خفتن) شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مرکّب از: بی + شرم، بی حیا و بی حجاب. (آنندراج)، بی حیا. بی آزرم. (ناظم الاطباء)، بی چشم و رو. وقیح. صفیق. پررو. بی آبرو. شوخ. بی عفت. وقاح. وقح. بذی. بذیه. سترگ. سخت روی. خلیعالعذار. جلع. جلعم. (یادداشت مؤلف) :
چشم بی شرم تو گر روزی برآشوبد ز درد
نوک خارش جاکشو باد ای دریده چشم و....
منجیک.
چنان دان که بی شرم بسیارگوی
ندارد بنزد کسان آبروی.
فردوسی.
چنین گفت کانکو بود بردبار
بنزدیک او مرد بی شرم خوار.
فردوسی.
بگوی آن دو بی شرم ناپاک را
دو بیداد بدمهر بی باک را.
فردوسی.
ای فرومایه و در... هل و بی شرم و خبیث
آفریده شده از فریه و سردی و سنه.
لبیبی.
یکی مؤاجر بی شرم و ناخوشی که ترا
هزار بار خرنبار بیش کرده عسس.
لبیبی.
چون برخیزد طریق آزرم
گردد همه شرمناک بی شرم.
نظامی.
چه باید اینچنین بی شرم بودن
ز بهر عشق بی آزرم بودن.
نظامی.
رجوع به شرم شود.
- بی شرم شاه، ظاهراً لقبی است شیرویه پسر خسروپرویز را بمناسبت کشتن پدر:
به شیروی گویند بی شرم شاه
نه این بد سزاواراین پیشگاه.
فردوسی.
- بی شرم شدن، حیا و آزرم یک سو نهادن. حیا را کنار گذاردن:
سپهبد ز گفتار او نرم شد
ولیکن برادرش بی شرم شد.
فردوسی.
- بی شرم کردن، بی آبرو کردن. رسوا کردن:
چه باید خویشتن را گرم کردن
مرا در روی خود بی شرم کردن.
نظامی.
- بی شرم گشتن، بی حیا گشتن. آزرم به یکسو نهادن:
یکباره شوخ دیدۀ بی شرم گشته ایم
پس نام کرده خود را قلاش شوخ و شنگ.
سوزنی.
- بی شرم و حیا. از اتباع است. رجوع به شرم و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
بی حوصله. نابردبار: دو کس دشمن ملک و دین اند یکی پادشاه بی حلم دویم زاهد بی علم. (گلستان) ، کنایه از بداختر و بدطالع. (آنندراج). بدبخت و بی طالع. (ناظم الاطباء). رجوع به ستاره شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مرکّب از: بی + علم، بی دانش. جاهل. نادان:
طاعت بی علم نه طاعت بود
طاعت بی علم چو باد صباست.
ناصرخسرو.
شرف در علم و فضلست ای پسر عالم شو و فاضل
بعلم آور نسب، ماور چو بی علمان سوی بلعم.
ناصرخسرو.
سخن را بمیزان دانش بسنج
که گفتار بی علم باد است و دم.
ناصرخسرو.
مردم از گاو ای پسر پیدا بعلم و طاعتست
مردم بی علم و طاعت گاو باشد بی ذنب.
ناصرخسرو.
دو کس دشمن ملک و دین اند یکی پادشاه بی حلم دویم زاهد بی علم. (گلستان) ، فرزند از دست داده: اثکال، بی فرزند گردانیدن مادر. ثکل، بی فرزند شدن مادر. هبل، بی فرزند شدن مادر و پدر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی حلم
تصویر بی حلم
بی حوصله، نابردبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
وقیح
فرهنگ واژه فارسی سره
بی آزرم، بی حیا، بی عار، پررو، بی چشم ورو، چشم دریده، دریده، شوخ چشم، گربز، گستاخ، وقیح
متضاد: باحیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
وقحٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
Brazen, Immodest, Shameless, Unabashed, Unashamed, Unblushing
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
effronté, immodeste, sans honte, sans vergogne
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
brutaal, onbescheiden, schaamteloos
دیکشنری فارسی به هلندی
بی شرم
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
нахальный , нескромный , бессовестный , наглый , бесстыдный , бесстыдный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
dreist, unbescheiden, schamlos, unverschämt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
нахабний , непристойний , безсоромний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
bezczelny, bezwstydny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
厚颜无耻的 , 不拘礼的 , 无耻的 , 不知羞耻的 , 不害羞的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
descarado, imodesto, sem vergonha, desavergonhado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
sfacciato, immodesto, senza vergogna
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
بے شرم , بی شرم , بے شرم , بے شرم
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
หน้าด้าน , ไม่สมควร , ไร้ยางอาย , ไม่มีอาย , หน้าด้าน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
ঔদ্ধত্যপূর্ণ , লজ্জাহীন , নির্লজ্জ , দুর্ধর্ষ , লজ্জাহীন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
jeuri, asiye na haya, aibu, mzembe, asiye na aibu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
küstah, edebe aykırı, utanmaz
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
뻔뻔한 , 버릇없는 , 뻔뻔한 , 뻔뻔한 , 부끄러워하지 않는 , 부끄러움 없는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
厚かましい , 下品な , 恥知らず , ずうずうしい , 恥知らずな , 恥知らずの
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
חצוף , חַסְרֵי בּוּשָׁה , חַסְרֵי בּוֹשֶׁת , חצוף , חסר בושה , חסר בושה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
निर्लज्ज , अशिष्ट , निर्लज्ज , लज्जाहीन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
descarado, immodesto, sin vergüenza, desvergonzado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
berani, tidak sopan, tak tahu malu, tidak malu, tak malu, tidak tahu malu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی